عـلـیـرضـاعـلـیـرضـا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
بـاهـم بودنمونبـاهـم بودنمون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مــامــانــیمــامــانــی، تا این لحظه: 29 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
بــابــایــیبــابــایــی، تا این لحظه: 32 سال و 1 ماه سن داره

جیگیـلی مـامـان بـابـا

سیسمونی

سلام دلبرک مامانی  با عرض شرمندگی زیاد که یکم دیر شد  ولی بالاخره اینم سیسمونیه جمع و جور شما  دست هر کسی که زحمت کشید تا این سیسمونی خریده بشه چیده بشه درد نکنه اول از همه دست مامانجون (مامان مامانی) و مامان بزرگ(مامان بابایی) و خاله رها .. البته اینا قابل شمارو نداره برای شما تموم دنیارم بخریم کمه عزیزم    نمای کلی از اتاقی که ما برات درست کردیم  این نرده ها طرف دار خیلی زیادی پیدا کرد  نرده ها ایده  و طرح بابایی خلاق شماس  ما نرده هارو جدا از کمدا به یه نجار سفارش دادیم اما خیلی ست درومد با کمدا  تخ...
20 آذر 1392

هفته ی 36

سلام پسرک هشت ماه و چهارده روزه ی من  حداکثر 25 روز دیگه بیشتر نمونده تا بیایی بغلم علیرضای نازم خداروشکرهمچی خوبه آخرین سونویی که انجام دادم گفت درسته که خیلی چاق و چله نیس ؛ اما همه چیش از جمله وزن ،قد،مایع آمنیوتیک ،همه و همه طبیعیه  و اینکه چون شما قراره به صورت طبیعی بیایی پس هنوز وقت داری که حسابی تپلو بشی قربونت برم من  اینروزا روزای خوبی بود البته به غیر از دردهایی که داشتم  من و شما وارد ماه نهم شدیم و خیلی طبیعیه که با وارد شدن تو ماه آخر و چرخیدن شما و اومدن شما به سمت پایین و لگن من یکم درد رو احساس کنم البته به قول دکترمون میگه ماشالله تو که خبره ایی...
13 آذر 1392

هفته ی نسبتآ آرام ..

سلام علیرضای قشنگم .. دقیقااگه الان بخوام بهت بگم شمافرداهفته32روتموم میکنی ومیری توهفته33 خداروشکر7هفته بیشترنمونده ولی خوب میگن هفته های آخرمخصوصا4هفته آخر خیلی دیر میگذره نمیگم خسته شدم ..نه!! من تورو با تمام وجودم دوست دارم وقتی 180 درجه میچرخی  وقتی که میچرخی تمام شکمه من به لرزه میفته خیلی خنده دار واقعا صحنش  وقتی  بازی میکنی توی دلم ،وقتی در روز بیشتر از 2یا 3 بار سکسکت میگیره  و بعضی موقه ها با داشتن سکسکه سفت به معده و یا مثانم میزنی  فک میکنم کاملن فهمیدی که چقد دردم میگیره وقتی پاهاتو سفت میزنی روشون برا همین موقه سکسکه مخوصا وقتی ط...
18 آبان 1392

هفته ی 31

سلام علیرضای من  خوبی پسر قشنگم ؟؟ نمیدونم اینچیزا رو بگم یا نه ؟؟  پسر قشنگم بعد از اون سرماخوردگیه بدی که گرفتم که بلافاصله بعد از اون زونا گرفتم  الان پام یه جورایی میشه گفت در رفت  جمعه وقتی داشتیم از خونه مامانجون میومدیم هوا تاریک شده بود و من بعد از یک سال و نیم زندگی کردن تو این خونه سه تا پله ی آخرو ندیدم و برای اینکه به شکمم و به کمرم ینی به شما آسیب نرسه مجبور شدم به پای چپم فشار بیارم و مچه پام بدجور ضربه خورد دیگه نفسم بالا نمیومد و مثه بچه ها زار زار گریه میکردم .. واقعا دردش غیر قابل تحمل بود  بیچاره بابایی چقدر هول شده بود .. از ب...
6 آبان 1392

« هفته های سخت و آسان »

سلام سلام گل پسرم  نازنینم خداروشکر که تو الان حالت خوبه  آخه 15 مهر با بابایی رفتیم برای دیدن تو ! ما که با دیدن تو توی مانیتور اینقد ذوق میکنیم و شوق پیدا میکنیم برای زندگی وقتی تو به دنیا بیای چطور میشه ؟؟؟ جونم برات بگه ازین هفته ها که .. دقیقا دو هفته ی پیش مریض شدم اساسی و سرما خوردم  پنج شنبه که احساس بهبودی میکردم صبح بیدار دیدم گردنم خیلی درد میکنه و در ضمن روی چونم و گردنم یه چیزای وحشتناکی زد فرداش ینی جمعه وقتی رفتیم خونه مامانجون ،همه بهم گفتن حتما برو دکتر  و من و بابایی هم شنبه ساعت 4 رفتیم دکتر متخصص عفونی -داخلی  همش...
20 مهر 1392

پاییز اومد

اول از همه عرض پوزش میخام از همه ی دوستان  عکس های شمال خراب شده وقتی درست شد به دوستان رمز داده میشه سلام سلام صدتا سلام به گل پسره مامانی  علیرضا جونم عرضم به خدمتت که امروز 8 مهره و شما 27هفتته گل پسرم  26 شهریور که گذشت منو بابایی اولین سالگرده عروسیمونو با شما تجربه کردیم  البته شام سالگردمونوبا مامانجون و دایی احمدت خوردیم ، چه روزه قشنگیم مصادف  شده بود  ولادت امام رضا ؛پارسال ما ولادت حضرت معصومه عروسی کردیم و امسال سالگرده عروسیمون مصادف شد با ولادت آقا امام رضا  امام رضا کادوی عروسیمون شما رو بهمون داد ،کادوی سالگردمون که مصادف با ولادتش ...
8 مهر 1392

هفته ی 24

سلام به علیرضای 24 هفتم؛چطوری وروجک ؟؟ وایی اینقد مطلب تو ذهنم بود اما تا اومدم بنویسم همه چی از یادم رفت  اینروزها تقریبا خوب میگذره .. اگر فقط سر گیچه نیات سراغم  هنوز حالت تهوع و استفراغ صبحگاهیم خوب نشده اما خوب عادت کردم به این وضع از بعد از ماه رمضون دیگه خودم غذا درست میکنم اما خوب متاسفانه نمیتونم خیلی  کار  کنم  و کارهام همینطوری رو زمین موندن .. خونه خیلی داغونه یه خونه تکونی اساسی میخواد  بابا هم یه چند روز دیگه امتحاناش شروع میشه و داره درس میخونه و نمیشه بهش بگم فلان کارو بکن برام   وگرنه خودش که بیچاره انجام میده  راستی یه ا...
18 شهريور 1392