عـلـیـرضـاعـلـیـرضـا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره
بـاهـم بودنمونبـاهـم بودنمون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
مــامــانــیمــامــانــی، تا این لحظه: 29 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
بــابــایــیبــابــایــی، تا این لحظه: 32 سال و 28 روز سن داره

جیگیـلی مـامـان بـابـا

هفته ی 24

1392/6/18 20:12
نویسنده : مــامــانی
475 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به علیرضای 24 هفتم؛چطوری وروجک ؟؟

وایی اینقد مطلب تو ذهنم بود اما تا اومدم بنویسم همه چی از یادم رفت 

اینروزها تقریبا خوب میگذره .. اگر فقط سر گیچه نیات سراغم 

هنوز حالت تهوع و استفراغ صبحگاهیم خوب نشده اما خوب عادت کردم به این وضع

از بعد از ماه رمضون دیگه خودم غذا درست میکنم اما خوب متاسفانه نمیتونم خیلی کار کنم و کارهام همینطوری رو زمین موندن ..

خونه خیلی داغونه یه خونه تکونی اساسی میخواد 

بابا هم یه چند روز دیگه امتحاناش شروع میشه و داره درس میخونه و نمیشه بهش بگم

فلان کارو بکن برام  وگرنه خودش که بیچاره انجام میده 

راستی یه اتفاق بد افتاد چندین روز پیش؛بابایی داشت گوشت خورد میکرد که یه دفه

شصتش و با ساتور زد ناکار کردخیلی روز بدی بود اما خداروشکر الان داره شتش

خوبمیشه .. 

جمعه ایی که گذشت جشن عقد همون دختر داییم که خبر عقدشو برات نوشته بودم (شیما)

وقتی که حامله باشی مردم به لباست و آرایشتو و سرو وضعت زیاد نمیکنن،نکه نکنن اما

بیشتر توجها روی شکم حامله هاس 

برگشتم به بابایی که گفتم هی صدقه میداد ..

غذا که میخورم بعدش دراز میکشم و تو شروع میکنی به بازی کردن ..

سفت لگد میزنی به من 

خاله رها وقتی کرمانشاه بود زنگم زدو گفت اینجا چیزای خیلی قشنگی داره که قیمتش

از قم خیلی بهتره منم بهش گفتم هر چی دیدی خوبه بگیر 

اونم کلی لباس گرفته بود وقتی برگشت 

پنجشنبه هم وقت دکتر دارم .. امیدوارم که دکتر ازم راضی باشه سعی کردم که زیاد

بخورم 

قبل از حاملگی 63 رسیدم ..بعدش هی کم کردم و به 52 رسیدم .. الان 58.800 شدم !!

راستی مهمترین خبر .. شنبه یهویی برنامه جور شد که بریم شمال .. من و بابایی هم تند

و تند شروع کردیم جمع و جور کردن وسایل و را افتادیم به سمت آمل .. اخه دوست بابایی

و خانمش قرار بود همسفرای ما باشن .. و اونا آمل بودن 

سفر خوبی بود .. فقط چون من شما رو دارم یکم خسته شدم ..

عکس لباس هایی که گرفتیم و همه رو یه جا میزارم با عکس های سیسمونیت 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان ازاده
19 شهریور 92 12:54
مواظب خودت باش عزیزم خسته نشی-ایشالا که بهت خوش گذشته باشه-دیگه علیرضا جونم واسه خودش مردی شده ها-هی که بزرگتر بشه جاش تو دلت تنگ تر میشه و تکوناشم کمتر


چشم عزیزم؛شمام مراقب خودت باش
جای شما خالی بود ..
آره الان که جاش زیاده داره تلافی میکنه هی لگد بارونمون میکنه

مامان هلاله
19 شهریور 92 13:58
سلام مامان کوچولو تنبل شدی دیر به دیر به ما سر میزنی
خداروشکر که نی نیت زیاد تکون میخوره مال من تکوناش کمتر شده و دلشوره دارم ولی بچم جاش تنگه گناه داره


سلام عسیسم
آره والا خیلی تنبلم .. و اینکه سرمم شلوغه
احتمالا تکوناش کمتر شده به خاطر اینکه دیگه بزرگ شده

اسماءღمامانه فسقلღ
19 شهریور 92 23:47
شیرین عسلا و مامان هانیه
20 شهریور 92 11:13
سلام اشراق جون
تبریک میگم گل پسری رو
انشالا صحیح و سلامت بغل بگیریش
ممنون بابت همه دلتنگیا
به زودی با پستای جدید در خدمتیم


سلام گلم
ممنون مرسی
انشالله
منتظریم خاله جوووون

ترکان
21 شهریور 92 10:50
مواظب خودت باش.ایشالا همیشه به سفر و شادیدختر داییت ایشالا خوشبخت بشهانگشت شصت آقای همسر ایشالا زود خوب بشهراستی آقای همسرتون دانشجو هستن؟


چشم گلم
ایشالا و همچنین
ایشالا رز تو باشه گلمممممم
تقریبا رو به بهبودیه
تقریبا ..

فرزانه مامان علی اکبر
21 شهریور 92 19:25
سلام خاله جون؛ خدارو شکر که شما و علیرضا جون سلامت هستید؛ ما شمارو خیلی دوس داریم



فدات بشم مننننن
ماهم شمارو دوست میداریم
مامان حسام كوچولو
22 شهریور 92 0:55
آخي آقاتون دستش چي شده. انشالله كه مشكلي نباشه.
به به انشالله هميشه به سفر خوش باشي انشالله اما مواظب خودت باش


با ساتور زده بود ناخونو گوشته شصتشو ناکار کرده بود
ولی خداروشکر خوب شده الان

ایشالا
چشم

SaYa
22 شهریور 92 15:15
الهی قربونت برم هنوز حالت بده؟
ایشالله علیرضا جون که بیاد دیگه کارا رو دور میافته عزیزم
به به لباسای نفسی مبااااارک باشه ایشالله که به شادی استفاده کنه قربونش برم
سفرم خداروشکر که به سلامت رفتین و برگشتین عزیزدلم
ایشالله همیشه به سفر و شادی باشه قربونت برم


دیگه عادت کردم سایا جونم
ایشالا


شیما
25 شهریور 92 6:09
سلام علیکم حبوله جوووووونم
والا ما چراغ خاموش همه مطلبا رو تا حالا خوندیم ولی این بار دیدم وبلاگت به نام مبارکم مزین شده دیگه لازم دیدم یه عرض ارادتی بکنیم
ان شاالله علیرضای عزیزم سالم و صالح باشه




نورانی نمودی عروس خانوووووووممممم
ان شاالله
همیشه سر بزن بهمون البته نظرم بده بدونیم اومدی

سودابه
25 شهریور 92 17:44
همیشه به گشت خانم..راستی مال کدوم شهری؟؟؟



و همچنین سودابه جوون

قم
sara
25 شهریور 92 20:56
salam azizam .didi behet sar zadam.alan moshkele internetam doros shode .vali fonte sistemam moshkel pida karde majbor shodam engelisi tipe konam barat
sara
25 شهریور 92 21:02
mamnon be yademoni
اب نبات
26 شهریور 92 2:22
ای پسر فاطمه، نور هدی سبزترین باغ بهار خدا با تو دل از غصه رها می شود پاکتر از آینه ها می شود ای گل گلزار خدا، یا رضا آینه ی قبله نما یا رضا..ولادت امام ضا بر شما مبارک
سودابه
29 شهریور 92 20:09
پس آمل چه میکردی؟؟؟؟؟
sara
31 شهریور 92 0:41
salam.be mano pesaram ham sar bezan khoshhal misham
sara
1 مهر 92 0:20
salam azizam .be hafteye 31 nazdikam.khili khoshhalam.behem sar bezan
عاطفه
2 مهر 92 21:55
سلام خانمی خوبی؟؟؟ شنگول طلا خوبه؟؟ خریداش مبارک باشه
سارا
4 مهر 92 18:06
سلام اشراق خانوم باهم همشهری دراومدیم چقدر زود ازدواج کردید؟؟؟؟؟ خوشبحال اون نی نی که مامان بابای به این جوونی داره