هفته ی 24
سلام به علیرضای 24 هفتم؛چطوری وروجک ؟؟
وایی اینقد مطلب تو ذهنم بود اما تا اومدم بنویسم همه چی از یادم رفت
اینروزها تقریبا خوب میگذره .. اگر فقط سر گیچه نیات سراغم
هنوز حالت تهوع و استفراغ صبحگاهیم خوب نشده اما خوب عادت کردم به این وضع
از بعد از ماه رمضون دیگه خودم غذا درست میکنم اما خوب متاسفانه نمیتونم خیلی کار کنم و کارهام همینطوری رو زمین موندن ..
خونه خیلی داغونه یه خونه تکونی اساسی میخواد
بابا هم یه چند روز دیگه امتحاناش شروع میشه و داره درس میخونه و نمیشه بهش بگم
فلان کارو بکن برام وگرنه خودش که بیچاره انجام میده
راستی یه اتفاق بد افتاد چندین روز پیش؛بابایی داشت گوشت خورد میکرد که یه دفه
شصتش و با ساتور زد ناکار کردخیلی روز بدی بود اما خداروشکر الان داره شتش
خوبمیشه ..
جمعه ایی که گذشت جشن عقد همون دختر داییم که خبر عقدشو برات نوشته بودم (شیما)
وقتی که حامله باشی مردم به لباست و آرایشتو و سرو وضعت زیاد نمیکنن،نکه نکنن اما
بیشتر توجها روی شکم حامله هاس
برگشتم به بابایی که گفتم هی صدقه میداد ..
غذا که میخورم بعدش دراز میکشم و تو شروع میکنی به بازی کردن ..
سفت لگد میزنی به من
خاله رها وقتی کرمانشاه بود زنگم زدو گفت اینجا چیزای خیلی قشنگی داره که قیمتش
از قم خیلی بهتره منم بهش گفتم هر چی دیدی خوبه بگیر
اونم کلی لباس گرفته بود وقتی برگشت
پنجشنبه هم وقت دکتر دارم .. امیدوارم که دکتر ازم راضی باشه سعی کردم که زیاد
بخورم
قبل از حاملگی 63 رسیدم ..بعدش هی کم کردم و به 52 رسیدم .. الان 58.800 شدم !!
راستی مهمترین خبر .. شنبه یهویی برنامه جور شد که بریم شمال .. من و بابایی هم تند
و تند شروع کردیم جمع و جور کردن وسایل و را افتادیم به سمت آمل .. اخه دوست بابایی
و خانمش قرار بود همسفرای ما باشن .. و اونا آمل بودن
سفر خوبی بود .. فقط چون من شما رو دارم یکم خسته شدم ..
عکس لباس هایی که گرفتیم و همه رو یه جا میزارم با عکس های سیسمونیت