عـلـیـرضـاعـلـیـرضـا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
بـاهـم بودنمونبـاهـم بودنمون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مــامــانــیمــامــانــی، تا این لحظه: 29 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
بــابــایــیبــابــایــی، تا این لحظه: 32 سال و 1 ماه سن داره

جیگیـلی مـامـان بـابـا

هفته ی 31

1392/8/6 16:53
نویسنده : مــامــانی
472 بازدید
اشتراک گذاری

سلام علیرضای من قلب

خوبی پسر قشنگم ؟؟بغل

نمیدونم اینچیزا رو بگم یا نه ؟؟ سوال

پسر قشنگم بعد از اون سرماخوردگیه بدی که گرفتم که بلافاصله بعد از اون زونا گرفتم 

الان پام یه جورایی میشه گفت در رفت نگران

جمعه وقتی داشتیم از خونه مامانجون میومدیم هوا تاریک شده بود و من بعد از یک سال

و نیم زندگی کردن تو این خونه سه تا پله ی آخرو ندیدم و برای اینکه به شکمم و به کمرم

ینی به شما آسیب نرسه مجبور شدم به پای چپم فشار بیارم و مچه پام بدجور ضربه خورد

دیگه نفسم بالا نمیومد و مثه بچه ها زار زار گریه میکردم .. واقعا دردش غیر قابل تحمل

بود استرسگریه

بیچاره بابایی چقدر هول شده بودوقت تمام .. از بالا هم پدر بزرگت صدای گریه های منو که

شنیدهبود اومد پایین 

همون موقه مادربزرگت از بیرون اومد و یه آب قند بهم دادن چون انگار یخ کردم همون

موقه نگران

به زور کشون کشون خودمون رو به بیمارستان رسوندیم و خداروشکر که مشکلی نبود 

و به خاطر اینکه من همینطوری به خاطر شما فسقلی سنگین هستم دکتر گفت آتل گچ

برات نمیگیریماسترس

الان سه روزه میگذره  و کم کم داره دردش کمتر میشه و البته ورمشم یکم خوابیدهاوه

خیلی روزای سختی گذشت چون باردارا زیاد میرن دستشویی و حالا من چجوری

با این پا برم گریه

اصن یه وضیه علیرضا جووووونمناراحت

صدقه زیاد میدادیم و الان بیشتر میدیمیول

آیه الکرسی و زیاد میخوندم الان ورده زبونم شده یول

از سیسمونیت بگم که داشت کامل میشد که متاسفانه پام اینطور شد چشم

چون همون جمعه شب قرار بود سرویس کالسکه تو بگیریمافسوس 

اما خوب اشکال نداره قلب

عید قربان و غدیر هم گذشت و منه مامانه تنبل نیومدم بهت تبریک بگم اینجاآخ

فدات بشم من .. پارسال و پیارسال عید غدیر فقط به بابایی عیدی میدادم اما امسال به

شما هم تعلق میگیره عیدی جونمممممچشمک

و باز هم مثه همیشه چون خیلی وقته نیومدم آپ کنم همه چی از ذهنم رفته چشم

منو بابایی خیلی دوست داریم علیرضا جونمممممماچبغلقلب

اینروزا به خاطر تو خیلی نگرانی کشیدیم دعا کن پسر پاک من .. برای من برای باباییت

برای خودت لبخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان هلاله
6 آبان 92 19:10
سلام عزیزم وای جه حاملگی پر ماجرایی داری ولی خوبه همش خاطره میشه برات بیشتر مواظب خودت باش این هفته های آخر خیلی سختتره مواظب باش که به خوشی تموم بشه



سلام عسیسم
آره اگه کتاب بنویسم پر فروش میشه
چشم عزیزم دعامون کنید
ازاده مامان آرتین
7 آبان 92 13:45
مامانی چرا حواست به خودت نیست-مواظب باش دختر خوب تا این چند هفته هم به خوبی بگذره


چیکار کنم دیگه من مواظبم اما هی بلا سرم میات
چشم عزیزم

مهین
7 آبان 92 22:16
سلام عزیزم.
چه مامان وبابای کوچولویی
ایشلا به سلامتی
عزیزم لینکت کردم


سلام گلم
مخسی عزیزم
سلامت باشید
ما هم شما رو لینک کردیم عزیزم

فرزانه مامان علی اکبر
9 آبان 92 11:45



بوس برای خودت و علی اکبر جونم
اب نبات
14 آبان 92 11:37
سلام عزیزم
گل پسری جاش خوبه خوبه خوبه؟؟؟
چطـــــــــــــــــــــــوری بهتــــــــــــــــــــــــری ان شاالله؟؟


آره گلممممم اون که خوبه خوبه
منم خوبم الحمدلله

مامان حسام كوچولو
14 آبان 92 16:34
هر دم به گوش مي رسد آواي زنگ قافله ، اين قافله تا كربلا ديگر ندارد فاصله .
حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسليت باد . التماس دعا
ما با عكساي كربلامون به روزيم قدم رو چشمامون بزاريد و تشريف بياريد ببينيد.


چشم ما همیشه سر میزنیم بهتون

مامان حسام كوچولو
16 آبان 92 2:10
اين بارداري شما هم سريالي ه براي خودش. اما انشالله هميشه به خير بگذره



بعد از زایمان میسازمش ..خخخخخ

من و امیدهای زندگیم
18 آبان 92 8:12
سلام خانم
خوبی اشراق جون
دبگه چیزی نمکنده به سلامتی فارغ بشی
منم روز شماری میکنم
مراقب خودتو گل پسری باش


سلام عسیسم
ممنون مرسی
آره ان شاالله
چشم گلم .. و همچنین