هفته ی نسبتآ آرام ..
سلام علیرضای قشنگم ..
دقیقااگه الان بخوام بهت بگم شمافرداهفته32روتموم میکنی ومیری توهفته33
خداروشکر7هفته بیشترنمونده ولی خوب میگن هفته های آخرمخصوصا4هفته آخرخیلی
دیر میگذره
نمیگم خسته شدم ..نه!! من تورو با تمام وجودم دوست دارم وقتی 180 درجه
میچرخی
وقتی که میچرخی تمام شکمه من به لرزه میفته خیلی خنده دار واقعا صحنش
وقتی بازی میکنی توی دلم ،وقتی در روز بیشتر از 2یا 3 بار سکسکت میگیره
و بعضی موقه ها با داشتن سکسکه سفت به معده و یا مثانم میزنی
فک میکنم کاملن فهمیدی که چقد دردم میگیره وقتی پاهاتو سفت میزنی روشون برا
همین موقه سکسکه مخوصا وقتی طولانی میشه اینکارو میکنی نفسم
اشکالی نداره همش برای من شیرین و لذت بخشه
خوشبختانه با دادن صدقه های فراوان بلاها از منو تو دور شده و هفته ی خوبی رو پشت
سرگذشتیم
راستی یه خبر .. مادر بزرگه مادربزرگت متاسفانه فوت کرد و نتونست دیگه شما رو ببینه
ایشون حدود 95 یا بیشتر سن داشتن ..
ماه محرم رسید متاسفانه امسال به خاطر شما من نمیتونم هییتی یا روضه ها برم
آخه همه جا شلوغه و من هم باوجود این شکم نمیتونم جایی برم واقعا میترسم
حتی حرم هم میترسم برم برای دیدن دسته ها
اشکالی نداره گلم
ان شاالله سال دیگه هردو باهم میریم .. سال دیگه حتما شما رو لباس علی اصغری
میپوشونم
از سیسمونیت بگم گل پسر قویه من که سرویس چوب رو آخر ماه آبان میارن
سرویس کالسکت آمادس و فقط بابایی باید بره بیاره .. همه چیز تقریبن خریداری شده
ان اشالله که وقتی سرویس چوب رو بیارن اتاقتو میچینم و از ریز به ریزش عکس میگیرم و
برات میزارم تو وبلاگت
خوب فعلآ عسلک مامان و بابایی