عـلـیـرضـاعـلـیـرضـا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
بـاهـم بودنمونبـاهـم بودنمون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
مــامــانــیمــامــانــی، تا این لحظه: 29 سال و 7 ماه سن داره
بــابــایــیبــابــایــی، تا این لحظه: 32 سال و 17 روز سن داره

جیگیـلی مـامـان بـابـا

هفته ی یازدهم

سلام عشقه 2 ماه و 19 روزه ی من  واقعا آدم اعصابش خط خطی میشه ؛؛سه ساعت داشتم مینوشتم یه دفه برقا رفت همه چی پاک شد  اینروزا روزای سختی برای من هس دلبرکم .. اما وقتی به تو فک میکنم میبینم هیچی به جز سالمی تو مهم نیس ، مامانم از اولین روزا بهم میگفت از آخرای ماه دومت تا اوایله ماه چهارم بد ترین روزای ویارت میشه الان دقیقا در قله ی بدترین روزای ویارم قرار دارم  4شنبه و 5 شنبه ی هفته ی پیش خیلی حالم بد شد ؛ 5شنبه که هیچی نتونستم بخورم و بیشتر از 25 بار  بالا اوردم ! حسابی فشارم افت کرد و دیگه نمیتونستم حتی رو پام وایسم .. سرم زدم اما فرقی نکردم زیاد و...
19 خرداد 1392

هفته ی نهم و ما وقع این روزاهای ما

سلام عسله من ..  مامانی دلم گرفته ؛؛ هر روز دستم و میزارم رو دلم و باهات حرف میزنم  ضربان قلبت به من آرامش میده ..  این روزا واقعا نمیدونم چم شده .. یه جورایی افسرده شدم ..  خیلی حالم بده فسقلی من .. ازون روزی که بهت گفتم اومدیم خونه مامانجون تا حالا اینجاییم... رفتن به خونه ی خودمون برام سخته .. من که عاشق خونمون بودم و واسه بودن تو اون خونه با بابایی  لحظه شماری میکردم الان متنفر شدم  همه نی نی دار میشن حالشون خوب میشه شاد میشن شنگول میشن .. من با اینکه هر روز تو رو از خدا میخواستم و الانم هر روز خدا رو شکرمیکنم که تو رو خدا بهمون داده و ص...
6 خرداد 1392

هفته ی هفتم ماه دوم

سلام فسقلی مامان  وایی نمیدونی که چقد دوس دارم زود حرکت کنی و من اون دست و پای کوچولوت رو توی شیمکم حس کنم  عسیسکم بگم ازین روزایی که مامانی دیگه واقعن رو به موته  بیشتر از 8،9 بار در روز بالا میارم تازه اونم با کمک سرم و این حرفا میتونم تا دستشویی خودمو بکشونم  یکشنبه رفتم آزمایش دادم نمیدونی چه روز سختی بر من گذشت فسقلی   آخه خیلی از مامانیت خون گرفتن عشق من ؛آزمایش های مختلف و دادیم و تموم شد اون روز بد  اما سه شنبه فقط به امید تو سر پا نگه داشته بودم خودمو  وایی نمیدونی اون ساعتا  دقیقه ها که منتظر بودم نو...
26 ارديبهشت 1392

دکتر رفتن

سلام شاتوت من .. خوبی مامانی ؟؟ جات راحته ؟؟؟ مامانی من حالم خیلی بده عوضش ... سر گیجه .. حالت تهوع .. استفراغ  نمیدونم کی اینا تموم میشه اما هر چی هست فقط میخوام تو سالم باشی  یکشنبه رفتم دکتر بهش گفتم حالمو برام قرص نوشت ولی وقتی میخورمش حالم بدتر میشه  دیگه نخوردمش  بهم گفت که شما 6 هفته و 3 روزی البته الان شدی 5 روز  فسقلی من همین الان که دارم مینویسم برات حالت تهوع شدید دارم چون از بالا داره بوی غذا میاد  شما برام دعا کن نی نی کوشولوم برای شنبه ای که میات بهم سونو داد  فرداش یعنی یکشنبه هم آزمایش های مختلف  ...
17 ارديبهشت 1392

عشق منی شما ..

سلام ملوسکم  ببخشید فسقلی که این چندروزه اصلن بهت سرنزدم ووبلاگت وآپ نکردم  حاله اینروزای مامانی زیاد تعریف نداره  همش حالت تهوع و سر گیجه دارم اما به خاطر تویه گل این چیزا اصن مهم نیس  همش منتظرم که شیش هفته م بشه تا برم سونو تا هم تورو ببیتم هم صدای قلبه کوچولوتو بشنوم  عسیسکم اینروزاوقتی نمازمیخونم یاقرآن میخونم ازخدا میخوام که توفقط سالم باشی .. الهی من قربونت برم الان 4 هفته و 5 روزته البته باز باید بریم سونو تا سن دقیق تورو بهمون بگه  خوب اون دفعه تا قبل آزمایش خون برات گفتم این دفعه بقیشه رو برات میگم فند...
14 ارديبهشت 1392

فهمیدن داشتن تو ...

سلام کوشولویه مامانی .. مامانی امروز میخوام ازون روزایی بگم که فهمدیم تو هستی  داستان ازونجا شروع میشه که ما قرار بود برای ماه عسل بریم مشهد ،اما هر دفعه یه چیزی میشد و یا اینکه آقا نمیطلبید من خیلی دلم گرفته بود هم ازین که دوست داشتم برم مشهد هم ازینکه منتظر تو بودیم   و چون خیلیامیدونستن که منوبابایی تصمیم به بچه دارشدن گرفتیم هی ازم میپرسیدن حامله نشدی و همین موضوعات بیشتر اعصاب منو بهم میریخت ...       بعد از هفت ماه و نیم که از عروسیمون گذشته بود یه روز صب  که خواب بودیم به بابا زنگ زدن و گفتن کار هتلتون جوره و مدت اقامتتون از فر...
7 ارديبهشت 1392

نوشتن برا تو ..

سلام عزیزکم  دلم طاقت نمیاره نیام و ننویسم از روزایی که از سرگیجه و حالت تهوع صبحگاهی و درد کمر هیچ علامت ظاهری از تو ندارم  اما تو هستی هیچکس ندونه من که میدونم به هر کسی که میگم مسخرم میکنه اما من حس میکنم تورو   دوستت دارم عسلم   ...
6 ارديبهشت 1392

شروع به کار وبلاگ فسقلی من و بابایی

سلام نی نی کوشولویه ما .. !!! عزیزکم ما این وبلاگ رو 4 ماه پیش برات درست کردیم  چون ما اون موقع منتظرت بودیم ..!! اما تو بعد از 4 ماه انتظار اومدی  من و بابایی تصمیم گرفتیم که سیر تا پیاز زندگیت رو یه جا بنویسیم  حالا کجا بهتر از اینترنت و وبلاگ چون عصر؛عصر تکنولوژی هس قشنگم  منم وبلاگ نویسی برای نی نی رو از دختر داییم اولین بار دیده بودم راستیتش  خیلی خوشم اومد ؛تحقیق کردم دیدیم بهله چقد خوبه اینجا  منم سریع رفتم به بابایی گفتم قضیه رو بابایی هم سر شار از شادی و سرور با این ایده ی من موافقت کرد  در نتیجه اومدیم توی نی نی وبلاگ و یه وبلاگ برات درست...
5 ارديبهشت 1392
1