15 هفتگی تو
عزیزکم سلام
عشقه مامان 15 هفتس که ما باهمیم و روزای سخت و راحت و خوش و بد و داشتیم
درسته که من ویار سختی دارم و روزای سختی رو پشت سر گذاشتیم
اما ازینکه ما باهمیم نباید گذشت ،ازینکه تو سالمی !!
عشقه من منو و تو بابایی بالاخره جمعه خونه مامانجون رو به مقصد خونه ی خودمون
ترک کردیم اما خوب اصلا پایین ، خونه ی خودمون نبودیم و همش بالا خونه ی مامان
بزرگ اینا بودیممامان بزرگ هم از ما مراقبت میکنه !!
دیروز دوستام ینی خاله سایه و خاله زهرا اومدن خونمون عصر ..
و خودشونم غذا درست کردن شبم شوهراشونم اومدن و همه باهم شام خوردیم
اما مامانی چشت روزه بد نبینه نصفه شب بعد از رفتنشون من حالم بد شدو افتضاح
بالامیوردمتا امروزم حالم بده .. الانم بابایی رفت واسم سرم و امپول گرفت که بریم
خونه مامانجونامشب اونجا میمونیم و فردا باز بر میگردیم خونه
مامانی دعا کن واسم که سریع این ویارم تموم شه
ماه رمضون کم کم داره شروع میشه وامسال نمیتونم روزه بگیرم به خاطر شمای
فسقلی اما من ماهه رمضون رو خیلی دوست داریم حال وهوای خاصی داره
همین حال و هوای خاص آدم و به وجد میاره
فعلا باید برم لباسامو عوض کنم که بریم خونه مامانجون !!!
عزیزکم دوست دارم