14 هفتگی تو
سلام عسلم
دلم برات تنگ شده بود گفتم بیام برات بنویسم ..
فسقلی مامان ،، شنبه رفتم آزمایش !! واقعا خیلی زجر آور بود
وقتی تموم شد میخواستم گریه کنم ..
آخه مامانی من خیلی بد رگ بودم الانم که تورو دارم بدتر شدم
فرداش ینی یکشنبه که مصادف با 14 شعبان بود
مامانجون اینا مراسم خیلی بزرگی داشتنکه ساعت 9 صبح رفتیم اونجا
وقتی برگشتیم خاله اینا موندن خونه مامانجون اینا
و بابایی شما هم رفت کباب گرفت و روزه عیدیه همه بخوریم
منم گشنم بود خوردم .. اما بعد از ظهر که از خواب بیدار شدم حالم خیلی بد شد
من نمیدونم دیگه چی بخورم که بالا نیارم
شبش هم منوبابایی رفتیم خونه مادربزرگت ینی مامان و بابای باباییت ..
شام اونجا بودیم و بعد از شامم رفتیم تو خیابونا دور دور
واقعا نیمه شعبان قم خیلی قشنگه ؛؛
اما فقط خیلی گرم بود و من دوش گرفتم بیرون اومدم خونه
فردا شبش هم کوچه ی مامانم اینا هر سال جشن دارن و شام میدن ..
باقالا پلو داشتن .. و جون من گشنم بود یکم خورم
اما چشت روزه بد نبینه از ساعت 1 شب تا 4 صبح من یه سره بالا میوردم
و از سوزش معده تا حلقم میسوختم ، شده بودم مثه بچه ها گریه میکردم فقط
فردا صبحشم حالم خیلی بدتر شد و تا بعد از ظهر همینطوری بودم ..
بعد از ظهر دیگه سرم زدم و یکم بهتر شدم
این چن روزه خاله رها ،
محمد امین و میاره صبح پیشمون و منو صبح غلی الطلوع بیدار میکنن
سعی میکنم یه عکس ازین وروجک فوضول برات
الانم بقله منه و حسابی داره شیطونی میکنه و میخنده
!!بازم میام پیشت