41 روز از اومدنت گذشت
سلام عزیز دل مامان و بابا
41 روز که تو اومدی تو بغلمو و زندگی منو بابایی که پر از شادی بود رو شادترش کردی
درسته خیلی اینروزا سخته اما ..
امابه هر حال میگذره و فقط خاطره های خوبه که تو ذهن آدم موندگار میشه
روز به روز داری بزرگتر و هوشیارتر و باهوش تر و جیگر تر میشی ؛همش تر داری میشی
متاسفانه خیلی دلدرد داری و به این میگن کولیک نوزادی و واقعا راه حل اساسی نداره
و همه میگن باید صبرو تحمل کنم،اما دلم برات میسوزه نمیتونم گریه های مداوم تو که حتی
بعضی موقه ها صدات میگیره یا دیگه اشکات میادو ببینم
خداروشکر چند روزیه که قطره کولیک ایز بهت میدم و بهتر از روزای قبلی
دیگه تازیگیا خنده هات فقط تو خواب نیست و وقتی باهات حرف میزنم به من میخندی
یه چند باری کامل آغو رو گفتی ولی دیگه نمیگی و فقط آشو میگی
بعضی موقه ها ناله میکنی و فقط شکایت میکنی .. معلومه دلت حسابی از من پر
بعضی موقه هام یه چیزایی میپرونی از خودت که معلوم نیست چیه
و فقط یه بار میگیشون و من نمیفهمم
عاشق عوض کردنت هستی .. وقتی پوشکت و باز میکنم چنان با هیجان دست و پاتو تکون
میدی و دهنت و باز و بسته میکنی و وقتی باهات حرف میزنم میخندی
تو حموم هم آرومی ولی تا میخوام لباساتو تنت کنم خیلی گریه میکنی
تازگیا هم فقط میخوای یکی باهات حرف بزنه ،وقتی حرف میزنم باهات و یه دقیقه ساکت میشم
عصبی میشی و نق میزنی من تا دوباره حرف میزنم ساکت میشی و زل میزنی به من و توهم
میخوای حرف بزنی ؛وقتی نمیتونی حرف بزنی کلی گریه میکنی ومن بغلت میکنم آروم میشی
از 2 هفته بعد از اومدنت گریه هات هی زیادتر میشد و بعضی موقه هام آروم نمیشدی تا اینکه
کشف کردم با سشوار آروم میشی ؛ما هم صب تا شب،شب تا صبح سشوار رو روشن میکنیم
خوبه ازین سشوار خوباس وا وگرنه تاحالا سوخته بود
اولا به صدای سشوار عادت نداشتیم و نمیتونستیم باهاش بخوابیم اما الان دیگه برامون عادی
شده
زندگی یخورده سخت شده اما این سختیا گذراست و مهم اینکه تو داری روز به روز شیرین تر
میشی و من و بابایی بیشتر عاشقت میشیم
عکسا توی ادامه ی مطلب ..
علیرضای خوابالو
علیرضادرحال زور زدن
کیک تولد یک ماهگی علیرضا
یه دقیقه که آروم نیستی نمیشه ازت یه عکس دوروست درمون گرفت
یوهو لگد زدی به کیک پات خامه ایی شد
کیک پاخورده ی علیرضا
علیرضا بعد از برگشتن از عروسی پسر عموی من
علیرضا تو بغل بابایی
الهی من قربونت برم
فدای خوابیدنات
یکی از قشنگترین لحظه های عمر یه مادر وقتیه که بیدار شه با این صحنه مواجه شه
بسه مامان چقد عکس میگیری از من
از خواب که بیدار میشی حتما چیزی که روت میندازم و باید بزنی کنار
الان داری زور میزنی لحافتو بزنی کنار اما سنگینه نمیشه
چیه وایسادی داری ازم عکس میگیری مامانی بیا کمک
به جا کمک همش عکس بگیر
یکی دیگه از ژستای خوابیدنت
هنرنمایی بابایی
خوشکل مامان
وقتی به بابایی میگم آروغتو بگیره
بزرگ شدی تلافی کن
جیگر طلای بابایی