عـلـیـرضـاعـلـیـرضـا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
بـاهـم بودنمونبـاهـم بودنمون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مــامــانــیمــامــانــی، تا این لحظه: 29 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
بــابــایــیبــابــایــی، تا این لحظه: 32 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

جیگیـلی مـامـان بـابـا

41 روز از اومدنت گذشت

1392/11/23 19:31
نویسنده : مــامــانی
1,773 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان و بابا 

41 روز که تو اومدی تو بغلمو و زندگی منو بابایی که پر از شادی بود رو شادترش کردی

درسته خیلی اینروزا سخته اما ..

امابه هر حال میگذره و فقط خاطره های خوبه که تو ذهن آدم موندگار میشه

روز به روز داری بزرگتر و هوشیارتر و باهوش تر و جیگر تر میشی ؛همش تر داری میشی

متاسفانه خیلی دلدرد داری و به این میگن کولیک نوزادی و واقعا راه حل اساسی نداره 

و همه میگن باید صبرو تحمل کنم،اما دلم برات میسوزه نمیتونم گریه های مداوم تو که حتی

بعضی موقه ها صدات میگیره یا دیگه اشکات میادو ببینم 

خداروشکر چند روزیه که قطره کولیک ایز بهت میدم و بهتر از روزای قبلی 

دیگه تازیگیا خنده هات فقط تو خواب نیست و وقتی باهات حرف میزنم به من میخندی 

یه چند باری کامل آغو رو گفتی ولی دیگه نمیگی و فقط آشو میگی

بعضی موقه ها ناله میکنی و فقط شکایت میکنی .. معلومه دلت حسابی از من پر

بعضی موقه هام یه چیزایی میپرونی از خودت که معلوم نیست چیه

و فقط یه بار میگیشون و من نمیفهمم

عاشق عوض کردنت هستی .. وقتی پوشکت و باز میکنم چنان با هیجان دست و پاتو تکون

میدی و دهنت و باز و بسته میکنی و وقتی باهات حرف میزنم میخندی 

تو حموم هم آرومی ولی تا میخوام لباساتو تنت کنم خیلی گریه میکنی 

تازگیا هم فقط میخوای یکی باهات حرف بزنه ،وقتی حرف میزنم باهات و یه دقیقه ساکت میشم

عصبی میشی و نق میزنی من تا دوباره حرف میزنم ساکت میشی و زل میزنی به من و توهم

میخوای حرف بزنی ؛وقتی نمیتونی حرف بزنی کلی گریه میکنی ومن بغلت میکنم آروم میشی

از 2 هفته بعد از اومدنت گریه هات هی زیادتر میشد و بعضی موقه هام آروم نمیشدی تا اینکه

کشف کردم با سشوار آروم میشی ؛ما هم صب تا شب،شب تا صبح سشوار رو روشن میکنیم

خوبه ازین سشوار خوباس وا وگرنه تاحالا سوخته بود 

اولا به صدای سشوار عادت نداشتیم و نمیتونستیم باهاش بخوابیم اما الان دیگه برامون عادی

شده 

زندگی یخورده سخت شده اما این سختیا گذراست و مهم اینکه تو داری روز به روز شیرین تر

میشی و من و بابایی بیشتر عاشقت میشیم

عکسا توی ادامه ی مطلب ..

 

علیرضای خوابالو

علیرضادرحال زور زدن

کیک تولد یک ماهگی علیرضا

یه دقیقه که آروم نیستی نمیشه ازت یه عکس دوروست درمون گرفت

یوهو لگد زدی به کیک پات خامه ایی شد

کیک پاخورده ی علیرضا

علیرضا بعد از برگشتن از عروسی پسر عموی من 

علیرضا تو بغل بابایی 

الهی من قربونت برم

فدای خوابیدنات

یکی از قشنگترین لحظه های عمر یه مادر وقتیه که بیدار شه با این صحنه مواجه شه

بسه مامان چقد عکس میگیری از من

از خواب که بیدار میشی حتما چیزی که روت میندازم و باید بزنی کنار

الان داری زور میزنی لحافتو بزنی کنار اما سنگینه نمیشه

چیه وایسادی داری ازم عکس میگیری مامانی بیا کمک

به جا کمک همش عکس بگیر

یکی دیگه از ژستای خوابیدنت

هنرنمایی بابایی

خوشکل مامان

وقتی به بابایی میگم آروغتو بگیره 

بزرگ شدی تلافی کن

جیگر طلای بابایی

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامی محمدحسین
23 بهمن 92 20:10
ماشالا پسر حال اومدم عکسای به این جیگری دیدم ایشالا زیر سایه پدر و مادر کیک 120 رو فوت کنه. درسته که روزای سختی رو میگذرونی ولی قدرش رو بدون و شکرگزار باش که این لحظه ها برنمیگرده.
مهدیه
23 بهمن 92 20:27
سلام ماشاالله پسرت بزرگ شده آقا شده از طرف من ببوسش
اسماء♥مامانِ فسقل♥
23 بهمن 92 21:10
عزیزم قربونش برم من هزار ماشا الله بهش خدا حفظش کنه واستون
مامان محمدپارسا
24 بهمن 92 0:33
سلام عزیزم خوبین میدونم چه روزای سختی دارین ولی تاچشم رو هم بذارین میگذره علیرضا جون بزرگ میشه وشیرین کاری وبازیگوشی میکنه .پسرمنم کولیک داشت ، یه چیز طبیعیه قطره دایمیتیکون هم خیلی خوبه همچنین عرق نعنا معجزه اس البته بعصی دکترا مخالفن ولی تجربه نشون داده خوبه .ولی از همه مهمتر اینه که خودت باید خیلی مواظب تغذیه ات باشی چیزای تند ، نفاخ(باد دار) ، پیاز وسیر، سردی و... نخوری انشالله هرچه زودتر دل دردش خوب بشه
ازاده مامان آرتین
24 بهمن 92 14:08
ای جانم-عزیز دلم-فدای خوابیدنت-مامانی نگران نباش هی که بزرگتر بشن بهتر میشن-راستی رمزو زدم ولی تایپش فعال نبود
مــامــانی
پاسخ
ان شاالله که خوب بشه زود چراا ؟ الان شما دومین نفری هستی که میگی نمیشه بقیه براشون مشکل نبود
مامان نی نی
24 بهمن 92 17:46
الهی چقدر ناز شده براش اسپند دود کنید
مــامــانی
پاسخ
چشمات ناز میبینه عزیزم
مامان نی نی
24 بهمن 92 17:51
عزیزم بابت رمز ازت ممنونم ولی مثه اینکه کلیک رو تو وبت ممنوع کردی نمیتونم رمز رو بنویسم و خاطره ی زایمان رو بخونم
مــامــانی
پاسخ
ای بابا چرا ؟؟؟ میشه که من امتحان کردم بقیه بچه هام تونستن
ترکان
25 بهمن 92 2:17
وااااااااااااااااای اشراق جووووووون ماشالا علیرضا روز به روز داره خوشگلتر میشهخدا حفظش کنه.شبیه کدومتونه؟
مــامــانی
پاسخ
چشمات خوشگل میبینه عزیزم نمیدونم والا میشه گفت تقریبا شبیه هیچ کدوممون همه میگن بعد چهار ماه پیدا میشه شبیه کیه
گنزو
25 بهمن 92 8:50
اي جان خاله قربونش
مــامــانی
پاسخ
فدات
وحیده
27 بهمن 92 9:56
سلام اومدن علیرضارو بهت تبریک میگم من از اول مطالبتو خوندم فقط باعرض شرمندگی نظر نذاشتم قراره مامان بشم اما فعلا قسمت نشده خوشحال میشم رمزتو داشته باشم تا خاطراتو بخونم
مــامــانی
پاسخ
ممنون عزیزم ایشالا به زودیه زود روز خودت اشکالی نداره عزیزم برات خصوصی فرستادم به وبلاگت
فرزانه مامان علی اکبر
27 بهمن 92 11:43
هاهی فداش بشم ماشالا بزرگ شده عکس آروق زدنه خیلی باحال بود
مــامــانی
پاسخ
خدا نکنه آره میبینی چه بلایی سر بچه میاره
سودابه
27 بهمن 92 15:35
جانم...خیلی عسلیه..
مــامــانی
پاسخ
فدات
وحیده
27 بهمن 92 20:34
ممنون عزیز راستی برام دعا کن
مــامــانی
پاسخ
چشم حتما دوست عزیز
زهووووووووورe
28 بهمن 92 23:29
اشراق جون خدا علیرضا رو براتون نگه داره. منم علی کوچولوم تا کمتر از بیست روز دیگه به دنیا میاد
مــامــانی
پاسخ
ممنون زهوری جونم ان شاالله علی کوچولو به سلامتی به دنیا بیات
نیلوفر جون
30 بهمن 92 0:03
وای خیلی نازه خدا حفظش کنه
مــامــانی
پاسخ
ممنون نیلوفر جان
mom
2 اسفند 92 17:43
خدا حفظش کنه نی نی نازت و
مــامــانی
پاسخ
ممنونم