سی هفته در کنار هم !!!
سلام عشق مامان علیرضا جونم
از کارای اخیرت بگم و برم ...!
3 هفتس غلت میزنی پشت سرهم و خوب و البته با خرابکاری های فراوان ..
5 روز با کله میری جلو
بابا رو اینقد خنده دار میگی انگار خون آشامی از تهه حلقت ...
دَ دَ رو میگی اونم با ناز
ولی دیگه مامانی در کار نیست
البته وقتی شیر نخورده باشی و هلاک شیر بشی میگی مـِ مـِ
روی شکمت مبخوابی و وقتی بیدار میشی کلتو بلند میکنی نگاه میکنی به اطراف اگه
هنوز خوابت میات یا کلتو میزاری زمین دوباره میخوابی یا گریه میکنی و اگرم از خواب سیر
شده باشی سریع میگی بَ بَ
دایی احمدو خیلی خیلی دوس دوس داری تا میبینیش هنوز هیچی نگفته نیشت واز
میشه و میخوای بری تو بغلش
این روزا که میرم کلاس میزارمت پیشه مامان بزرگ و خیلیم خوب داری با این موضوع
کنار میایی ولی واقعا من عذاب وجدان دارم !خدا خودش کمکم کنه
امروز روز آخر ماه رمضونه و فردا عید فطر ... خوشحالم امسال عیدم با تو هستم
کلا زندگی با تو خوبه !!
ولی خوب از غذات راضی نیستم اصلن خوب نمیخوری و منم نمیخوام اینقد به زور بدمت
غذارو
خدایا خودت مواظب علیرضا کوچولوم باش