عـلـیـرضـاعـلـیـرضـا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
بـاهـم بودنمونبـاهـم بودنمون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
مــامــانــیمــامــانــی، تا این لحظه: 29 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
بــابــایــیبــابــایــی، تا این لحظه: 32 سال و 22 روز سن داره

جیگیـلی مـامـان بـابـا

یه پست خوشگل برای پسر خوشگل

1393/4/27 15:59
نویسنده : مــامــانی
2,181 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر مامانی

میدونم دیر شد اما اینبار بزار پای تنبلی و کم حوصلگی مامانت

اما الان برات میترکونم با کلی عکس اومدم!!!

الان دقیقن تو شش ماه و 15 روزته ... شیطون بلا،نمک خالصی یعنی؛منو بابایی فقط در حال خوردن شماییم

اینقد که مزه میریزی!

و حالا عکسا..

اول عکسای خوابیدنت ،من عاشق خوابیدنت هستم

مشهد..بعد از رسیدن به هتل و خستگی راه

اولین باری که رفتیم حرم .. تا اومدیم خوابت گرفت خوابیدی .. 

نمایی دیگه از خوابت توی حرم

 

 

خوابیدنت با زرافه که اصن قصه ها دارد

این آخرین باریه که شب توی گهوارت خوابیدی .. دیدم جات خیلی تنگه و اصلن راحت نیستی برای همین فعلن هر سه مون روی زمین میخوابیم

این شکار بابایی

 

این دیگه جدید ترین مدل خوابیدنه... خوابیدن توی روروک

خیلی اینو دوس دارم .. یعنی حتما باید یه چیزی و بغل کنی اینجا هم ملافه رو بغل کردی

ده دقیقه بعد رفتی زیر ملافه

الهی مامان دورت بگرده اینجا اولین بار شما مریض شدی و وحشتناک تب داشتی

 

 

و باز هم خوابیدن با زرافه

 

یه چند وقتیم هست رو شکمت میخوابی 

 

بامزههههههههههههههههههههههههههه

ها چیه ؟؟!!!!!!!

(رفتنه توی قطار به سمت مشهد)

برگشتنه توی قطار به سمت قم

(کاردستی بابایی)

 

این چیه مامانی...؟

پستونک میوته مامان بخور خوشمزس

بزارم تو دهنم ببینم چیه؟؟

بد نیست مامانی

 

قیافت تو حلقم مامانی 

اخه اینکه ترش نبود 

مامان یکم ترشه ها ...

مامان نخند به من 

دوباره عکاسی

نگیر مادر من ...

بابا تو به دادم برس

انگار نه انگار دارم میگم عکس نگیرید خودم الان یه کاری میکنم بیخیالم شن

توپ تو دهن

میز غذا تودهن

رفتیم فست فود باما نشوندیمت توی صندلی کودک شمام از ذوق داشتی میخوردیش

با بابایی روبروی گنبد 

البته شما خواب بودی تا یکم افتاب خورد به صورتت بیدار شدی و عکس خراب شد 

باباهم اینجا اخم نکرده افتاب خیلی زیاد بود 

یه روز دیگه توی حرم امام رضا و خیره شدن به سقف خوشکل حرم و خوردن دندون گیر

چه زرافه ی نازی دارم .. زرافه من پاهاتو دوست دارم 

چرا ازم عکس گرفتی مامان 

دارم با زرافه دودقیقه  اختلات میکنم 

این عسا تار درومدن و واقعا حیف 

اما خیلی با مزن

بابایی چی میخوری ... این چیه؟؟

بده به من یکمممممممممممممممم

چرا میبری بالا بابایی

فقط یکم خواستما

میخندیییییییییییییی...

(نیمه شعبان،بوستان بنیادی)

 

چرا همش ازم عکس میندازی یعنی اصن آرامش ما نباید داشته باشیم مامانی

 

فدای خندت ...

اینم از دوستای تو 

از چپ:علیرضا،علی،مهراوه،نازنین فاطمه،زهرا،فاطمه 

که البته جای یکی دیگه از دوستات به اسم علی خالیه چون قم زندگی نمیکنن

(حرم حضرت معصومه)

بده موبایل و به من

دوستات اومدن خونمون

علیرضا،مهراوه،علی،فاطمه،زهرا

نازنین فاطمه هنوز نرسیده بود 

فست فود باما

تو و بابایی

دایی احمد با پرستیژ و محمد امین و علیرضا

صبح ...هپلی...چرکول

علیرضای شادو خوشحال در حال جویدن بیسکوییت رنگارنگ

پسر خوشتیپ من .. 

(همین چند شب پیش افطار )

خوش خنده

مشهد 

علیرضا توی سبد لباسا کار دایی احمد جون

 

 

و تمام ...

 

پ.ن:اکثر عکسای مشهد توی حافظه ی من بودن و همشون پریدن 

 

پسندها (2)

نظرات (5)

مامان عاطفه و بابا رضا
27 تیر 93 17:41
خدا حفظ کنه گل پسرتو
مــامــانی
پاسخ
ممنونم خاله عاطفه
مامی محمدحسین
8 مرداد 93 12:04
ماشالله چه خان پسملی شده علیرضا جونی خدا مراقب همه کوچولو ها باشه
زهرا مامان شایان
14 مرداد 93 1:11
مشالله پسر نازی دارین.خدا حفظش کنه
دخترعمه ي داداش متين و پارسا كوچولو
16 مرداد 93 10:18
عكساي جالبي گرفتيد مخصوصا با دوستاش!
مامان مینای آرتین
21 مرداد 93 10:57
ای جاااااانم علیرضا... خیلی عسلی عزیزم...ماشالله