عـلـیـرضـاعـلـیـرضـا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
بـاهـم بودنمونبـاهـم بودنمون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
مــامــانــیمــامــانــی، تا این لحظه: 29 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
بــابــایــیبــابــایــی، تا این لحظه: 32 سال و 30 روز سن داره

جیگیـلی مـامـان بـابـا

عشق منی شما ..

سلام ملوسکم  ببخشید فسقلی که این چندروزه اصلن بهت سرنزدم ووبلاگت وآپ نکردم  حاله اینروزای مامانی زیاد تعریف نداره  همش حالت تهوع و سر گیجه دارم اما به خاطر تویه گل این چیزا اصن مهم نیس  همش منتظرم که شیش هفته م بشه تا برم سونو تا هم تورو ببیتم هم صدای قلبه کوچولوتو بشنوم  عسیسکم اینروزاوقتی نمازمیخونم یاقرآن میخونم ازخدا میخوام که توفقط سالم باشی .. الهی من قربونت برم الان 4 هفته و 5 روزته البته باز باید بریم سونو تا سن دقیق تورو بهمون بگه  خوب اون دفعه تا قبل آزمایش خون برات گفتم این دفعه بقیشه رو برات میگم فند...
14 ارديبهشت 1392

فهمیدن داشتن تو ...

سلام کوشولویه مامانی .. مامانی امروز میخوام ازون روزایی بگم که فهمدیم تو هستی  داستان ازونجا شروع میشه که ما قرار بود برای ماه عسل بریم مشهد ،اما هر دفعه یه چیزی میشد و یا اینکه آقا نمیطلبید من خیلی دلم گرفته بود هم ازین که دوست داشتم برم مشهد هم ازینکه منتظر تو بودیم   و چون خیلیامیدونستن که منوبابایی تصمیم به بچه دارشدن گرفتیم هی ازم میپرسیدن حامله نشدی و همین موضوعات بیشتر اعصاب منو بهم میریخت ...       بعد از هفت ماه و نیم که از عروسیمون گذشته بود یه روز صب  که خواب بودیم به بابا زنگ زدن و گفتن کار هتلتون جوره و مدت اقامتتون از فر...
7 ارديبهشت 1392

نوشتن برا تو ..

سلام عزیزکم  دلم طاقت نمیاره نیام و ننویسم از روزایی که از سرگیجه و حالت تهوع صبحگاهی و درد کمر هیچ علامت ظاهری از تو ندارم  اما تو هستی هیچکس ندونه من که میدونم به هر کسی که میگم مسخرم میکنه اما من حس میکنم تورو   دوستت دارم عسلم   ...
6 ارديبهشت 1392

شروع به کار وبلاگ فسقلی من و بابایی

سلام نی نی کوشولویه ما .. !!! عزیزکم ما این وبلاگ رو 4 ماه پیش برات درست کردیم  چون ما اون موقع منتظرت بودیم ..!! اما تو بعد از 4 ماه انتظار اومدی  من و بابایی تصمیم گرفتیم که سیر تا پیاز زندگیت رو یه جا بنویسیم  حالا کجا بهتر از اینترنت و وبلاگ چون عصر؛عصر تکنولوژی هس قشنگم  منم وبلاگ نویسی برای نی نی رو از دختر داییم اولین بار دیده بودم راستیتش  خیلی خوشم اومد ؛تحقیق کردم دیدیم بهله چقد خوبه اینجا  منم سریع رفتم به بابایی گفتم قضیه رو بابایی هم سر شار از شادی و سرور با این ایده ی من موافقت کرد  در نتیجه اومدیم توی نی نی وبلاگ و یه وبلاگ برات درست...
5 ارديبهشت 1392