عـلـیـرضـاعـلـیـرضـا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
بـاهـم بودنمونبـاهـم بودنمون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
مــامــانــیمــامــانــی، تا این لحظه: 29 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
بــابــایــیبــابــایــی، تا این لحظه: 32 سال و 30 روز سن داره

جیگیـلی مـامـان بـابـا

هفته ی هفتم ماه دوم

1392/2/26 19:19
نویسنده : مــامــانی
460 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فسقلی مامان Arabic Veil

وایی نمیدونی که چقد دوس دارم زود حرکت کنی و من اون دست و پای کوچولوت رو

توی شیمکم حس کنم 

عسیسکم بگم ازین روزایی که مامانی دیگه واقعن رو به موته 

بیشتر از 8،9 بار در روز بالا میارم تازه اونم با کمک سرم و این حرفا میتونم تا

دستشویی خودمو بکشونم 

یکشنبه رفتم آزمایش دادم نمیدونی چه روز سختی بر من گذشت فسقلی 

آخه خیلی از مامانیت خون گرفتن عشق من ؛آزمایش های مختلف و دادیم و تموم شد

اون روز بد 

اما سه شنبه فقط به امید تو سر پا نگه داشته بودم خودمو 

وایی نمیدونی اون ساعتا  دقیقه ها که منتظر بودم نوبتم بشه چه حالی داشتم قلبم

داشت میومد تو حلقم 

اما رفتم رو تخت بالاخره دراز کشیدم 

ژل و که زد رو شیمکم تمام وجودم خنک شد 

دستگاهو تکون میداد تا شما فسقلی و ببینه آخه شما خیلی کوشولویی عسیسکم 

تا پیدات کرد گفت بیا اینجا قایم شده فسقلیت 

بعدش بهم گفت صداشو میخوای بشنوی منم با سر و صورتی که از ذوق داشت

میترکید بش گفتم اوحوم

صدایه قلبتو که شنیدم گفتم خدایا شکرت که نینیم سالمه 

بعد رفت سراغه بقیه اطلاعات و خانم دکتره میگفت و اون یکیشون مینوشت 

همه چیت نرمال طبیعی و سالم بود خدارو شکر 

بعد بهم گفت 6هفته و 6 روزمه 

حسابی قاط زدم؛آخه دکترم بهم گفته بودم که 7هفته 3 روزمه اونروز 

مطمئنا سونو درست تره !!! 

امروزم که پنجشنبه هس پیش دکترم بودم همه چیو چک کرد و گفت که همه چی داره

خوب پیش میره 

خداروشکر ؛اما من بهش گفتم خانم دکتر من دیگه معدم داره میاد تو حلقم 

گفت برات سرم و آمپول و قرص قوی تری مینویسم ان شاالله که بهتر بشی

منم قبول کردم و از دکتر اومدم خونه ی مامان جونت (مامان مامانی)

یه دوسه روزی اینجا موندگاریم بلکه حال و هوام عوض شه و کمتر بالا بیارم 

یکی از دوستامونم بلده سرم بزنه اومد سرمم رو زد الان تموم شده ولی جاش خیلی

درد میکنه 

آخه من با این همه سن و هیکل فقط یه رگ دارم تو بدنم؛بیچاره هم مجبوره فقط تو این

رگ بزنه 

دعا کن برام نی نی کوشولو، چون میدونم تو اگه برا مامانت دعا کنی مستجاب میشه 

الهی من قربونت برم 

مامان جون هی برام یه چی میاره که بخورم خیلی بهم میرسه 

آخه دلش نمیاد که دخمل ته تقاریش و نوه ی خوشملش ضعیف باشن 

مامانی حالم که بهتر شد عکسایه آزمایش و بی بی چک و همه چی و برات میزارم

اینجا 

خونه ی مامانجون بهتره انکار چون از وقتی اومدم استفراغ نکردم و اینجا دایی جون

هست مامان جون و بابا جون هستن و من خیلی سرگرم میشم

خدارو شکر اینجا امکانات هم تکمیله و من مشکلی ندارم 

فردا هم خاله هات میان و احتمالن بیشتر بهم خوش بگذره 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

شاه صنم و مامان هانیه
26 اردیبهشت 92 23:18
اخی عسیسم میفهمم چی میگی منم تو حاملگی اولم حال تورو داشتم شایدم شدیدترش
ولی خدا رو شکر الان نسبتا خفیفتره
خواهشا این همه سرم و امپول نزن بجاش استراحت کن اخه ضرر داره



مرسی ب ما سر زدی خاله جون
شما هم مواظب خودت باش

مامان ازاده
27 اردیبهشت 92 12:09
عزیزم مجبوری تحمل کنی-یادمه منم توی امتحانات پایان ترمم اینطوری بودم-هم درس میخوندم هم بالا میاوردم خیلی سخته-ولی در عوض شیرینه-به خودت برس زیادم دارو نخور-مواظب خودت باش مامان کوچولوم




آره واقعا سخته اما شیرینه
میخام دارو نخورم اما نمیشه واقعا
مامان منتظر
27 اردیبهشت 92 17:00
خدارو شکر که همه چی خوب بود ، خاله جون چرا به ما سر نمیزنی؟




آره خداروشکر
ببخشید عزیزم دیگه حالم و بیان که کردم ایشالا حالم بهتر شه بیشتر سر میزنم




زیتب مامان فرشته آسمونی امیرعباس
29 اردیبهشت 92 12:17
سلام عزیزم ...خیییییییییییلی خوشحالم که روزارو به خوبی پشت سر میذاری انشالله به سلامتی ....
راستی منم یه نی نی تو دلم دارم برای سلامتیش دعا کن



مرسی عزیزم دعا کن برامون گلم
ایشالا شما هم به سلامتی زایمان راحتی داشته باشی و سختیا رو پشت سر بزاری
سارا زارع
31 اردیبهشت 92 10:02
سلام گلم.تو هفته چندم رفتي مشخص شد بچت چيه؟دكترم گفت هفته 15 برم كه كامل مشخص باشه .بيشتر با من در ارتباط باش.
سارا زارع
2 خرداد 92 12:15
سلام عزيزم .به وبلاگم بيا و نظرتو راجع به اينكه نينيم دختره يا پسرقبل از سونو گرافيم با ذكر يه دليل از دلايلي كه گفتم بگو.منتظرما
مامان ازاده
6 خرداد 92 22:52
مامانی چرا پست جدید نمیذاری؟ بنویس ببینیم از نی نی چه خبر؟