عـلـیـرضـاعـلـیـرضـا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
بـاهـم بودنمونبـاهـم بودنمون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
مــامــانــیمــامــانــی، تا این لحظه: 29 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
بــابــایــیبــابــایــی، تا این لحظه: 32 سال و 22 روز سن داره

جیگیـلی مـامـان بـابـا

عکس بارون

عکس پدرو پسری  عاشق نگاهاتم مامانی خدا نکنه دستمو ببینی بهش حمله ور میشی هرکی ندونه انگار هیولا دیدی البته تو دست خوردن پایه ثابتش دستای خودته من میمیرم واسه خوابیدنت عزیزم چه ابهتی ... چه ژستی روز تولد بابایی رفتیم پارک 1393/1/15 بابا داشت رات میبرد و خودش فیلم میدید ببین تو چجوری به تلوزیون نگاه میکنی خوابیدنت تو حلقم مامانی به یه چی که گیر بدی ولش نمیکنی از جمله این جغجغه   فقط میشه گفت جیگررررررررر طلا عکس های یافت شد از وقتی که که شما کوچولو تر بودی گل پسرم  اینا تو موبایل بابایی بوده و عکاس ب...
24 فروردين 1393

تموم شدن ماه سوم و رفتن توماه چهارم

سلام عسلیه مامان...! دوباره سال جدید رو بهت تبریک میگم مامانی؛و همچنین به خاله های گل مجازیت! ممنون از محبتتون که میایید و بهمون سر میزنید و وقت میزارید و برای علیرضا جونم نظر میزارید واقعا خیلی خوشحال میشم وقتی وبلاگ رو باز میکنم و میبینم این همه پیام از شما اومده .. پسر گل مامان ..  اینروزا اینقد شیرین شدی که هر کی میبینتت نمیتونه نخورتت؛ حالا نمیدونم شیرینی یا با نمک،خوشگلی یا خواستنی ؟؟ چیگرطلای مامانی صبجا که از خواب بیدار میشی سرحال و شادابی،تا بلند میشی بهت سلام میکنم و تو با یه خنده ی قشنگ و یه آغوی قشنگ تر جوابمو میدی...! بلندت میکنم و میبرمت که عوضت کنم و تو باز با دیدن عروسکای موزیکالت ...
14 فروردين 1393

تموم شدن سال 92

سلام علیرضای مامانی سال 92 هم تموم شد .. فردا توی همین ساعتا وارد سال 93 میشیم !!! شما الان دقیقا دوماه و 17 روزته پسر گلم... عزیز دل مامان و بابا؛خیلی شیرین تر شدی اینروزا گریه هات کم نشده اما خوب زیادترم نشده اما عوضش خنده هات خیلی زیات شده درسته بغل کردن و دوست نداری فقط وقتی دلدرد داری میخوای بغلت کنم اما حرف زدن و بازی کردن و خیلی دوس داری آدم به هیچ کاریش نمیرسه تا رومونو برمیگردونیم شروع میکنی به نق نق کردن محلت ندیم بغض میکنی و شروع میکنی به گریه الهی مامان دورت بگرده خیلی باهوشی شما اگه بی حوصله باشی هر کس غیر من و بابا شما رو بغل کنه گریه میکنی وحتی اگه حوصله ی بابا رم نداشته باشی فق...
29 اسفند 1392

اتمام 2 ماهگی ووارد شدن به ماه 3

سلام قند عسل مامان و بابا،الان که این پست رو برات مینویسم شما 2ماهگی رو 2 روزه تموم کردی و رفتی تو ماه سوم  الهی من قربون قدوبالات ،الهی من فدای اون خنده های شیرینت بشم از بعد از 40 روز زندگی برامون نمیدونم عادی تر شد یا راحت تر شد ولی به هرحال الان خوبه درسته تو هنوز کولیکتو داری و کامل کامل خوب نشده اما خوب من خوشحالم که داری روبه بهبودی میری پسر گلم از بعد از نمیدونم کی دیگه خودم و بابایی میبریمت حموم و مادربزرگت دیگه نمیبرتت  خیلی حموم رو دوس داری و تو حموم چیزی نمیگی؛ناخوناتم توی خواب خودم برات میگیرم  فقط  دفعه ی اول مادربزرگت گرفت برات  عروسی دختر داییم بود که اصلن به م...
15 اسفند 1392

41 روز از اومدنت گذشت

سلام عزیز دل مامان و بابا  41 روز که تو اومدی تو بغلمو و زندگی منو بابایی که پر از شادی بود رو شادترش کردی درسته خیلی اینروزا سخته اما .. امابه هر حال میگذره و فقط خاطره های خوبه که تو ذهن آدم موندگار میشه روز به روز داری بزرگتر و هوشیارتر و باهوش تر و جیگر تر میشی ؛ همش تر داری میشی متاسفانه خیلی دلدرد داری و به این میگن کولیک نوزادی و واقعا راه حل اساسی نداره  و همه میگن باید صبرو تحمل کنم،اما دلم برات میسوزه نمیتونم گریه های مداوم تو که حتی بعضی موقه ها صدات میگیره یا دیگه اشکات میادو ببینم  خداروشکر چند روزیه که قطره کولیک ایز بهت میدم و بهتر از روزای قبلی  دیگه تازیگیا خنده هات ...
23 بهمن 1392

سوء تفاهم

این پست اختصاصی برای بازدید کنندگان وبلاگ علیرضا جون و خاله های مهربونش  سلام دوستان  نمیدونم چرا بعضی از دوستان اشتباه برداشت میکنند  من اگر جواب همه ی پستارو زود به زود نمیدم چون خودم زود به زود نمیتونم بیام وبلاگ  سر بزنم من از دوستان هرکس که وبلاگی گذشته بهش سر میزنم و اکثر اوقات هم جوابشون رو  دادم  واگر کسی هم دوست داشته که لینک بشه لینکش کردم بعضیا میگن مارو قابل نمیدونی رمز نمیدی ،به هیچ وجه اینطور نیس دوستان  من به کسایی که میشناسمشون و میدونم که میان به وبلاگ سر میزنم و بعضی اوقات پست میزارن رمز دادم  ولی بعضیا نه آدرس وبل...
13 بهمن 1392

عکسای جیگر طلام

علیرضای یک ساعته علیرضای سه ساعته علیرضا بعد از مرخص شدن از بیمارستان و اومدن به خونه در بغل پدر بزرگ (بابای بابایی) علیرضا بعد از حموم مرخص شدن  بازم علیرضای بعد از حمام در یک زاویه ی دیگر علیرضای سه روزه علیرضای ده روزه علیرضای ده روزه با چشمان بسته علیرضای سیزده روزه علیرضای 18 روزه علیرضای 20 روزه علیرضای 21 روزه     اینم از عکسای علیرضای ما تا به حال  ...
3 بهمن 1392

21 روز گذشت ..

سلام علیرضا جونم   این روزا خیلی سرم شلوغه و متاسفانه نمیتونم زود به زود بیام و برات از روزایی که پیشمون هستی بنویسم الانم برات از روزای اول و اتفاقات مینویسم  وقتی ازبیمارستان مرخص شدیم بابایی بایه دست گل خوشکل اومدو مارو اوردخونه مامانجون (مامان مامانی)هم که واقعا تو اون روزا زحمت کشید اومد باهامون  تا اومدیم خونه رفتیم حموم اول البته شما رو مامانجون شست چون من خودمم بزورحموم  کردم  وقتی از حموم اومدی مثه گل شده بودی  دوروز اول خیلی سخت گذشت ،یکی اینکه شما همش خواب بودی  و چون همش میخوابیدی و شیر نمیخوردی قند خونت افت میکرد و بیحال تر میشدی  حالااگرم ...
2 بهمن 1392